در و دیوار شهر ســــــــــــایه تو ســـــــــــــایه |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوشتن از یه دوست، از دوستی که دیگه فقط یه دوست نیست، کار سختیه. سخت از اون جهت که دوستی ما تبدیل شده به یه رابطه عاطفی و البته عاشقانه. و باز یه عشق یه طرفه. اما می خوام بنویسم. بنویسم که چقدر دوستش دارم و اون چقدر دوستم نداره. اینکه چقدر خاطرش برام عزیزه و چقدر براش بی ارزشم. اونقدر بهش وابسته شدم، اونقدر به فکرشم و اونقدر عاشقش، که اسم اون شده ذکر شب و روزم. تصویرش یه رویا و چهرش یه تابلوی نقاشی. تمام ذرات وجودم اسمش رو فریاد می زنن و اون نمیشنوه. یا نمی خواد که بشنوه. نمی دونم. گاهی میگم کاش عاشقش نمی شدم. یا نه کاش اصلا اون رو نمی دیدم. آخه دارم اذیت می شم. خیلی. اخمش رو دیدی. خیلی قشنگ می شه. قشنگ تر از اون وقتیه که می خنده. اصلا یه تافته جدا بافتس این بشر. اما بیشتر از همه، فراتر از همه چشماشن که منو جذب کردن. آخه میشه توشون یه دنیا رو دید. میشه دید زندگی رو، احساس رو. میشه به راحتی از چشماش کلی شعر گرفت. چه آرامشی. آرامشی که مسری و زیباست. خدایا چشمای منو ازم نگیر تا بتونم یه عمر به چشماش خیره شم. خدایا به امید خودت...
نظرات شما عزیزان: آلوچه
![]() ساعت18:21---18 دی 1389
دوست خوبم بسیار زیبا بود*
پاسخ:خیلی ممنون بازم بیا...
موضوعات آخرین مطالب پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() ![]()
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |